نوشته های حال خوب کن

گل فروشی به نام گل آقا

خرید گل از گل فروشی

از گل فروشی میخواستم چند شاخه گل بخرم. پسرک ۱۳ ساله ای اهل افغانستان با لهجه ی شیرینش قیمت بهم میداد.اینقدر بلده کار بود و خوش رو، باهم گپ زدیم. فروردین ۱۴۰۰ شبانه بدون اجازه پدرش به همراه پسرخاله ی بزرگترش اومده بود ایران. پدر ۳۳ ساله اش بعد از واکسن دوم فوت شده بود. آخرین تماس پدر بهش گفته بود برگرد خواهشا،بیا من رو ببین.
هرگز دیگه همدیگه رو ندیدن.
احساس کردم دوست داره بیشتر برام حرف بزنه و بهش گفتم کجا میشه بشینم، برام صندلی آورد و با شور و هیجان از مسیر اومدنش به ایران گفت. ۱۲ روز مسیری که میشده ۱ روزه اومد رو از قندهار طی کرده بود تا اینجا. به جای اومدن از مرز افغانستان به واسطه ی قاچاقچی و راه بلد های مرز رد کن به پاکستان رفتند و بعد وارد بلوچستان شدند.

۱۲ روز بدون خواب!

میگفت در مجموع حدودا ۵ روزی پیاده روی کردیم و بدون صبحانه و نهار و شام،فقط روزی یک نان!
میگفت کافی بود بفهمند افغان هستی و اینقدر کتک میزدند و بی احترامی میکردند که میگفت دقیقا عین همون بی احترامی را در ایرانشهر و بلوچستان با ما کردند. وقتی به نزدیکی های مرز ایران میرسیدند راه بلد ها گفته بودند باید از ماشین پیاده بشید و مستقیم بعد این کوه سوارتون میکنیم.

۵ ساعت پیاده روی…

در مسیر میگفت باید از یک کوه میپریدیم پایین و همه مان زخمی شدیم و یک نفر حتی گردنش شکست. وقتی کمی جلوتر رفتیم فهمیدیم روی جسد ها داریم راه میریم و اونجا بود که وحشت تمام وجودم رو گرفت و وقتی با نور موبایل دیدم روی اجساد دارم راه میرم دیوانه داشتم میشدم.
میگفت با همه ی سختی ها به مرز رسیدیم و باید سوار ماشین میشدیم،من چون جثه ام کوچکتر بود باید در صندوق عقب میشستم و بدنم رو جمع میکردم و پاهام رو توی شکم میگرفتم و روی من ۳ نفر دیگه دراز کشیدند!

تقریبا ۴ ساعت به این حالت بودم!

تا دوباره پیاده شدیم و باز سوار ماشین دیگری و بالاخره رسیدیم تهران. امروز توی این گل فروشی دارم کار میکنم و صاحب قبلی ۳ تا کارگر داشت و اوضاع کار خوب نبوده و اونا همه رفتند و امروز من اینجا رو میگردونم… وقتی به گل آقای کوچک نگاه میکردم که اندازه ی یک جوان ۲۰ یا ۲۵ ساله داره کار میکنه و چه سختی هایی کشیده به یک موضوع جالبی رسیدم.
گاهی مسیری که طی میکنیم یک مسیر بسیار سخت و وحشتناکه،ایتقدر سخته که بار ها توهین میشی،تحقیر میشی و امکان داره جونت رو چندین و چند بار از دست بدی،میبینی که آدما کم میارن،از بین میرن و برمیگردن و این زندگی و مسیر عین یک مسابقه ماراتن میمونه که تو پایان اون مسیر یکی دیگه هستی.

 

 

تماس با پدر

گل آقا گفت وقتی بعد ۱۲ روز رسیدم زنگ زدم به پدرم و گفت کجایی؟؟!؟!
گفتم ایران!
گفت فقط گریه میکرد و میگفت تو رو خدا برگرد.
اما دیگه نمی تونستم برگردم و امروز که طالبان اونجاست که دیگه فراموش میکنم برگشتن و مادرم و خواهرم رو…
ازش فقط یه چیزی خواستم،پرسیدم سواد خواندن و نوشتن داری؟
حساب و کتاب بلدی؟
هر دو رو پاسخ داد بله،خیلی خوب
گفتم تو با موبایل بلدی کار کنی؟
گفت اره خیلی،گفتم آپارات میدونی چیه؟
گفت همونی که فیلم میشه دید توی اون.
گفتم تا میتونی در مورد گیاه و گلدان و گیاه آپارتمانی فیلم و آموزش ببین.
گفت چشم حتما.
و براش آرزوی موفقیت کردم و بازم توی فکر مسیری که گل آقا طی کرده بود بودم…

 

نویسنده متن: سینا محمدیان

سینا محمدیان

12 دیدگاه در “گل فروشی به نام گل آقا

  1. سیامک پرتوی گفت:

    بسیار تاثیر گذار و درست
    واقعا عالی

    1. سینا محمدیان گفت:

      ممنونم ازتون

  2. حامد گفت:

    امیدوارم هرچه زودتر گل آقا زود تر کارشون تو آپارات و یوتیوب شروع کنه و آرزوی موفقیت میکنم براش

    1. سینا محمدیان گفت:

      انشالله

  3. ساناز گفت:

    عالی بود عاااالی،چند روز پیش پرسیده بودید،آیا گل فروشی رفتید که اسم گلفروشش گل آقا باشه؟و این بود داستانش،گل آقا.

    1. سینا محمدیان گفت:

      بله دیگه،این مدلی پیش زمسنه میسازیم براتون

  4. مریم رضایی گفت:

    جالب و تاثیر گذار… در اطراف ما چه میگذره!

  5. سارا گفت:

    امیدوارم موفق بشه و جبران سختی‌هایی که کشیده بشه براش

    1. سینا محمدیان گفت:

      ممنونم از نظرتون

  6. بهنوش محتشمی گفت:

    عالی بود
    امیدوارم که هر کسی بعد از طی‌مسیر زندگیش به یک جای خوش آب و هوا(موفقیت) برسه.

  7. سینا محمدیان گفت:

    انشالله

  8. سینا محمدیان گفت:

    ممنونم از شما

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *